بازار اردبیل | خاطره بازی در بازاری تاریخی
وقتی رسیدم، یکی دیگه از همسایه ها اومده بود حجره یِ «آقای غفارزاده» نماز بخونه. قبلا هم یکی-دو نفر رو دیده بودم،که اومده بودن اونجا نماز بخونن. نمازش تموم شده بود و داشتن باهم گپ میزدن و میخندیدن. رفتم تو. «آقای غفارزاده» لبخند زد و گفت: بیا یه خاطره ی جالب برات تعریف کنم:
«تو بازارِ اردبیل یکی بود، خیلی آدمِ روشنی بود. اسمش «آقا دایی» بود. «آقا دایی» لوتی بود. یه چِشمِش هم یه کم مشکل داشت و شایدم نمیدید. بهش میگفتن «لوتی کوری»! این اسم دیگه روش مونده بود. «لوتی کوری» یه آدمِ دیگه بود. عجیب غریب بود. از اون آدما که دیگه پیدا نمیشه. خیلی طناز و نکته بین. یه خاطره ی شیرین دارم ازش. میگن یه روز «لوتی کوری» بازار بوده، یه سبدِ پُر، وسایل و لباس خریدِ بوده. داشته بُدو بُدو از بازار میرفته بیرون. یکی میبیندِش میگه: هی«آقا دایی» کجا میری؟! میگه: اینا رو خریدم، دارم میبرم خونه. یارو میگه خب حالا چرا اینقدر با عجله؟! «لوتی کوری» میگه میترسم تا برسم خونه «مُد» عوض بشه !😄😄 بعضی وقتها میبُردَنِش برای عروسی و مهمونی. نه اینکه آواز بخونه ها. توی مهمونی ازین چیزای خنده دارتعریف میکرد. مردم رو میخندوند»... گفتم: «استند آپ کمدی » میکرده دیگه ...؟! شخصیت هایی مثلِ «ملانصرالدین»، «بهلول» یا همین «لوتی کوری»، عدم تناسب رو توی جامعه طعنه میزدند. بِهِمون تَلَنگُر میزنن و آگاهمون میکنن. ولی قطعا در پسِ اون طنز و خنده یه واقعیتِ تلخ و گزنده رو درباره ی جامعه، بهمون یادآوری میکنن که لازمِ ازش آگاه باشیم. هر چند که دردمون بیاد. از«آقای غفارزاده» خدافظی کردم و رفتم که ناهار بخورم. توبازار هم چلوکبابی بود و هم دیزی فروشی. ولی تصویرِ دیزی های صبحِ توی قهوه خونه نگذاشت که چلوکباب رو انتخاب کنم.

تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به شرکت خدمات مسافرت هوایی و گردشگری آرمان سیر آوا است